ادبیات8/4 | ||
ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز ای یاد تو مونس روانم جز نام تو نیست بر زبانم
چه زیبا برگ هایی که لنگ لنگان با نسیم زیبا و دلنشین پاییز همراه می شوند و خود را در آغوش آن می گیرند... مهربانی نسیم در دل برگ های قرمز و نارنجی بی حد و اندازه است..آنقدر که وقتی برگ ها تِلوتِلو می خورند،انگار با آهنگی که نسیم میزند؛می رقصند و برای او دلبری می کنند. انگار طول عمر برگ های مثل پیچ و خم ها وو فراز و نشیب های زندگی ماست!!! تا وقتی که برگ با باد رهسپار است و با او همراه است، مانند ماست که با همدل و همدرد خود همراهیم.. وقتی برگ به زمین می افتدو با کمک نسیم به هر طرف می رود و نسیم او را همراه خود می کشد، انگار با هم حرکت می کنند و دنباله روی یکدیگرند و مشکلات را زیرپا می گذارند و به بالا صعود می کنند. هنگامی که برگ صدای خِش خِش خود را به صدا در می آورد،برای ما نشانه ای ازشادیست ولی انگار برای خود عزاداری می کند... برف سرازیر می شود... نگرانی اوج می گیرد... در دل همه دلهره،غلغله می کند... خاک بی روح و سرد می شود... همه جا مثل موهای پیرزن قصه های سفید برفی،سفید می شود... درختان مانند انگشتانش پینه می بندند... دیگر نه جایی برای امید واری و نه اندوه نیست... کم کم قرمزی ها می روند و جای خود را به سفیدی می دهند... سفیدی ها می روند و جای خود را به سبزی و سرسبزی دوباره می دهند... و.. و حکایت کماکان باقیست... چه عظمت بزرگ و شکوهمندی... همچنان دوباره برگ به انتظار نسیم است و منتظر برای عبور از توده های مهربانی و زیبایی...
[ شنبه 93/12/2 ] [ 10:15 عصر ] [ ادبیات8/4 ]
|